سلام ارسلان هستم . خب ديگه بعد اون صحبتايي كه با دوستام داشتم فهميدم كه تا الان هر كار كه كردم و نكردم و ميخوام كه انجام بدم و حتي نمي خواستم كه انجام بدم ، سره كار بودم . درست وقتي كه خودم فكر ميكردم اونا رو داشتم سره كار مي داشتم خودم بودم بودم كه سره كار بودم .اونم از اونم كاراي اصولي . خب ديگه بعد از فهميدن اين موضوع كه واقعا خيلي بد بود . آخه فكر كن كلي خوشحال باشي كه يا جمع گردن كلفت رو سره كار گذاشتي و بعد بفهمي كه ن بابا خودت بودي كه داشتي ميرفتي دنبال نخود سياه . خب خيلي بده . حالا هرچي بود كه بود يك روزي رو استراحت كردم اخه فشار اون اتفاق خيلي زياد بود . بعدش كه ديگه رفتم دانشگاه و هرچي درباره ديجيتال ماركتينگ و ماركتينگ كه ياد گرفته بودم رو به استادم گفتم كه دفعه بعدي كه يكي مثل من رفت پيشش و ازش درباره ديجيتال ماركتينگ پرسيد بتونه بيشتر كمكش كنه و مثل من ضايع نشه . بعد اينكه رفتم دانشگاه ، بعد چند روزي بود كه نرفته بودم بچه ها پرسيدن كه آخه پر خوب آدم اينجوري بدون اينكه بگه چيكار ميكنه كلاسارو ميپيچونه ؟ منم كه نميتونستم بگم به اين فضاحت سره كار بودم براي همين تم اين شاخا رو ورداشتم و طبيعيش كردم كه اره بابا چيز مهمي نيست فوقش حذفمون ميكنن ديگه ! J
۲۱:۵۴
- ۹۲ بازديد
- ۰ نظر