دياليز

يك سري خاطرات جالب

دوشنبه ۲۴ شهریور ۰۴

پاستيل خريدن به ما نيومده

سلام ارسلان هستم .

چند وقت پيش به داداش كوچيكم گفتم كه اگر كمكم كني كه كارام رو تموم كنم منم بهت يه جايزه خوب ميدم از اون جايزه ها كه خودتم كلي خوشت مياد و حال ميكني . همون جا گفتش كه چه جايزه اي . اين يعني كه بسته به كاري كه بايد انجام بدم ممكنه كه هركاري كه ازش ميخوام رو انجام بده . بهش گفتم كه از اون شكلات خوشمزه ها خوبه ؟ گفتش كه نه پاستيل مي خوام . گفتم خب باشه اشكال نداره . بعد بهش كارو دادم و انصافا هم كار ساده اي بود و بازم با همه اينا خيلي خوب انجامش داد . امان از بعدش كه مثل يك داركوب داشت رو مخ من راه ميرفت كه بگير ديگه . منم ميخواستم بگيرما ولي تنبليم ميشه .  ديگه نميشه كاريش كرد !!! رفتم كه براش از اين گرميا بخرم اون خوباش اخه خيلي خوب كار كرده بود برام . همين جوري كه داشتم خيلي ريز انتخاب ميكردم و بر ميداشتم يك خانوم مسني اومد كنارم و گفتش كه جوون انقدر از اين چيزاي زيادي شيرين نخور به كليه هات فشار مياره ميشي مثل نوه من . ازشون پرسيدم كه نوتون چشونه مگه ؟ گفتش كه انقدر چرت و پرت خوردش كه ديگه كيه هاش از كار افتاد و الانم داره دياليز ميكنه . تنها اتفاق خوبي كه افتاد اين بودش كه يكي از فاميلامون بهمون درمانگاه شبانه روزي طبرسي رو معرفي كردن و ما هم از وقتي براي دياليز ميبريمش اونجا عوارض كمتري داره . پس نكن از اين كارا براي خودت ميگم . من كه گرخيده بودم ديگه بيشتر از اون بر نداشتم و همونايي رو كه براي داداشم بردم تازه بين كل خانواده تقسيم كردم . ميدونم زياده روي بود ولي خب ديگه كاريه كه شده .

 

 

عجب همكار خوبي دارما خودا زياد كنه براش.

سلام ارسلان هستم .

درست مثل هر روز بود كه داشتيم توي اداره مثل يك اسب نجيب كار ميكرديم . خب همون طور كه از الان معلومه اداره اصلاااا دولتي نيست و كاملا خصوصيه . كه اره ديگه ما هم كه تو اين اداره اين برعكس بقيه ادارات دولتي مجبوريم مثل يك اسب نجيب كار كنيم . كه ديگر دوستانمون كاملا برعكسن و دارن توي ادارات دولتي مثل يك اسب نجيب مي خورند و مي خوابن . ديگه ساعت ريده بود به نزديكاي 4 و ما هم كم كم ديگه داشتيم كار هامون رو تموم ميكرديم كه مثل همون اسب نجيب به سمت خانه هايمان سواري كنيم . ديگه ساعت از 4 هم گذشته بود و همه رفته بودن و فط من مونده بودم و يكي ديگه از دوستان، منم داشتم ميرفتم كه ديدم اين دوست عزيزمون اصلا حتي تغييري تو حالتم نداده انگار كه بايد سه ا چهار ساعت ديگه بره خونشون و كارش تا اون موقع طول ميكشه .  بهش گفتم چيكار ميكني وقت اداري تمومه ها !

گفتش كه من دو تا شيف ديگه هم وا ميستم و بعد از شيفت آخر كه ديگه تموم شد ميرم خونمون . بهش گفتم كه واقعا دو شيفت بيشتر كار ميكني ؟ چجوري آخه مرد مومن اينجا كه دولتي نيست !! گفتش كه اره ديگه كاريه كه شده و به پولش نياز دارم خب . اين شيفت هاي آخر يك مقدار تعرفه حقوق گرفتنش فرق داره و بيشتره . بهش گفتش كه : چي ؟ جريان چيه ؟ تو كه وضعت خوبه ديگه فكر نكنم اقدر به پول لازم باي كه بخاطرش انقدر بيشتر كار كني . گفتش كه : اره خب ولي الان چند وقتي هستش كه با يم خانواده اي اشنا شدم كه بچشون به دياليز نياز داره. ولي خودشون توان مالي اي ندارن كه ميخوان بچشون رو دياليز كنن . منم با كمك يك خيريه با اين خانواده آشنا  شدم و از چند ماه پيش دارم به اون خانواده توي دياليز كردن بچشون كمك ميكنم . به همكارم گفتش كه بچه رو به كلينيك شبانه روزي طبرسي بردي؟ گفتش كه اره بابا فك كردي پس چرا شب رو تو اداره نمي خوابم و ميتونم برم خونمون . چون ميبرمش كلينيك شبانه روزي طبرسي ديگه . 


داستان ها مامانم

سلام كاظم هستم.

چند روز پيش با مامانم در خانه نشسته بوديم و مامانم در حال ديدن شبكه سلامت بود.

شبكه سلامت برنامه اي درباره ي دياليز داشت و دكتر درباره ي دياليز صحبت ميكرد.

دكتر ميگفت : براي بيماران دياليزي خيلي مهم است كه در طول روز درحال مصرف چه چيزي هستند و در برنامه غذايي انها چه چيز هايي قرار دارد و ندارد. براي تنظيم برنامه غذايي حتما با يك دكتر تغذيه مشورت كنيد زيرا ممكن است خيلي از خوراكي هايي كه براي مردم عادي بسيار مفيد است، براي افراد دياليزي بسيار خطرناك باشد.

بعد از برنامه مامانم شروع به صحبت كرد كه او هم در گذشته دوستي داشته كه نمك خيلي مصرف ميكرده و ورزش نمي كرده او هم به همراه دوستانش آنقدر با او صحبت ميكردند كه اين كار درستي نيست حرفش را گوش نكرد چند روز پيش كه ميدوني رفته بودم پارك در حال قدم زدن بودم كه يك نفر رو ديدم كه به نظرم خيلي آشنا بود بعدش اون هم انگار متوجه من شد اومد طرف من بعد از سلام و احوال پرسي گفت من فلاني هستم من كه واقعا تعجب كردم خيلي لاغر شده بود همون لحظه تصميم گرفتيم كه با همديگه راه بريم بعد از اين كه كلي صحبت كرديم گفتم كه چون بعد از مدت ها تو رو ديدم و خاطره هام زنده شد ميرم بستني ميخرم كه دو تاييد بخوريم گفت نميتونم بخورم. گفتم چرا گفت كه بعد از اون روش تغذيه اي كه داشتم مشكل دياليز گرفتم و ديگه از اون به بعد ديگه دارم مراعات ميكنم زير نظر برنامه ي دكتر ام اما بعد از اين كه اين جمله رو گفت يك دفعه اي حالش بد شد و رفت توي جوب بالا آورد قبل از اين كه بخوام ازش بپرسم گفت كه اين معمولي روزي دو سه بار اين حالتي ميشم.

بعد از شنيدن حرف هاي مامانم گفتم كه اين بالا آوردن نشانه ي اينه كه روش درماني درستي نداره يعني روش دكتري كه مي ره خيلي درست نيست مامانم گفت كه تو چطور ميدوني؟ گفتم كه من بعضي از دوستام رو كه همين مشكل رو داشتن رو بردم درمانگاه شبانه روزي طبرسي الان حالشان بهتره براي همين ميدونم چرا اين طوريه اگه مامان شما هنوز با اون دوستتان در ارتباط هستين بهتره اون رو هم به درمانگاه شبانه روزي طبرسي ببريم مطمئن باشين حالش بهتر ميشه.

ثبت نام كلاسشم تموم شد.

سلام ارسلان هستم .

امروز رفته بودم كه براي داداشم كلاس زبان ثبت نام كنم . خب از اونجايي ك بار اولش هست كه ميخواد پاشه و بره كلاس زبان يك مقدار برايش عجيب بود  خيلي عظيت ميكرد و ميگفت كه نمي خوام برم . براي همينم اگر كلاسش براي اين يك مدت جايي باشه كه بهش فشار بيارن ممكنه كلا از هرچي كلاس زبان و زبان و كلا هرچي هست بدش بياد و بزنه سيم آخر . يك مقدار گشتيم كه ببينيم كجا براي اين جور افرادي ك مثل ما يكم شرايطشون خاصه مناسي تره . گشتيم و گشتيم و خب ديدم كه تقريبا همه جا يه جوره . آرشم تصميم براي شد كه اين داداش ما بايد بره كلاس زبان و اگرم جرات داره حرف بزنه . براي همينم ديگه كارو ساده كرديم و رفتم كه همون جايي كه خودم ميرم اسمشو بنويسم . اينجوري هم با خودم ميبرمش همم ميارمش ديگه خيلي اخ جون ميشه .

داشتم مي رفتم كلاس زبانم و همون موقع هم خب ميتونستم برم و داداشمم ثبت نام كنم ديگه خيلي خوشحاللللللللل . بعد از كلاسا بود و منم كه تايم اخرشم و بعد من ديگه مركز بسته ميشه . تا اومدم كه برم براي ثبت نام ديگه همه رفته بودن و من مونده بودم و خانوم پذيرش اونجا . تا قبل اينكه برم پيشش ديدم كه داره با تلفن حرف ميزنه و خيليم ناراحته چون كه يكي از بچه هاي فاميلشون يه مريضي اي داره واستادم تا حرفاشون تموم شه و بعدش كه رفتم ازشون پرسيدم چيزي شده ناراحتين ؟ (اون موقع با هم خيلي راح بوديم)

گفتش كه برادر زادم داره بيماري كليوي داره و بايد دياليز كنه . اين مسئله هم به كل خانواده به معناي واقعي كلمه داره فشار مياره اخه عوارض خيلي بدي داره براش . به خانوم منشي گفتم من يك مركز رو ميشناسم به اسم كلينيك شبانه روزي طبرسي ، خودم كه بيماري خاصي نداشتم كه بخوام تعريف كنم از اونجا ولي دوستان رو كه براي بيماري هاي مختلف بردم اونجا خب خيلي راضي بودن و وقتي مي ديدم مشكلاتشون كمتر شده بود . شما هم يه سري به اونجا بزنيد مشكلي كه نداره . قبول كرد و از اونجايي كه اونقدر ها هم حالش خوب نبود خودم بحث رو سريع تموم كردم و كاراي ثبت نام داداشم رو تموم كرديم . گه ديگه از ترم بعدي پاشه بياد كلاس .